وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

پارک آب و آتش و مهمونی تداعی جون

روز یکشنبه 25 خرداد ماه با چند تا از دوستان تصمیم گرفتیم بریم پارک آب و آتش تا یکم بچه ها آب بازی کنن راستشو بخواهید اول راضی نبودم چون دقیقا یه هفته بود که وانیا را از پوشک گرفته بودم خیلی سختم بود راه دور برم ولی بالاخره تصمیم خودمو گرفتم شیما جون زحمت کشید اومد دنبالمون سر راهش حدیث و مشکات رو هم برداشته بود اونجام مریم و سولماز بهمون ملحق شدن بعد از اونجام رفتیم از منصور بستنی خریدیم و رفتیم یه پارک دنج تو خیابون ملاصدرا یه 2 ساعتی هم اونجا بودیم واقعا خوش گذشت برای روز چهارشنبه هم تداعی جون دعوتمون کرده بود با حدیث و شیما رفتیم و اونجام مریم و سولماز و ماهور بهمون اضافه شدن بی نهایت خوش گذشت مرسی از دعوتت تداعی جون ...
30 خرداد 1393

مهمونی سهیلا جون

اینبار جلسه صندوق تو خونه سهیلا جون تشکیل می شد و اونم روز چهارشنبه 21 خرداد ماه بود بابایی هم نبود از اونجایی که وانیا خانم خیلی اتوبوس سوار شدنو دوس داره و این مسیرم با اتوبوس راحت تر بود تصمیم گرفتیم با اتوبوس بریم خیلی راحت رفتیم از سر کوچمون سوار اتوبوس شدیم و سر کوچه خونه سهیلا اینا پیاده شدیم حدیث که نبود شمال بود شیمام میخواست بره مولودی ولی مهمونیش زود تموم شده بود و خودشو آخرای مهمونی رسوند و ما برگشتنی با شیما جون اومدیم ...   ...
21 خرداد 1393

پارک بهشت مادران

یه چند وقتی بود با دوستان میخواستیم بریم بوستان بهشت مادران اما هر بار به دلایلی قرار کنسل میشد تا اینکه بالاخره صبح روز یکشنبه 4 خرداد ماه طی یک اقدام ضربتی تصمیم گرفتیم و آماده شدیم و رفتیم البته فقط چهار نفر بودیم ولی با این حال خوب بود و بچه ها کلی بازی کردن چند روز بعدشم با حدیث و مشکات رفتیم شهر بازی امیر اونجام به بچه ها خیلی خوش گذشت ... و در آخر عکسهای شهر بازی روز جمعه که با مشکات و حدیث رفتیم ...
7 خرداد 1393

مهمونی زهرا جون

چهارشنبه 31 اردیبهشت یکی دیگه از جلسه های صندوقمون تو خونه زهرا جون برگزار میشد مام طبق معمول نهار خوردیم و آماده شدیم و با آژانس رفتیم دنبال حدیث و مشکات خیلی زود رسیدیم خونه زهرا جون خیلی خوش گذشت زهرا جون هم مثل همیشه کلی زحمت کشیده بود و میز خوشگلی چیده بود که متاسفانه وانیا خانم عکساشو از رو گوشی پاک کرد آخر شبم من و حدیث رفتیم پیش شیما جون و شب رو اونجا موندیم فرداشم چون بابایی نبود تا عصر اونجا بودیم و بعد اومدیم 16 متری برای خرید البته بچه ها پیش آقا بهروز موندن بعدشم اومدیم خونه و پشت سر ما هم بابایی رسید طبق معمول عکسهام ادامه مطلب ...   وانیا خانم و دوستاش ...
7 خرداد 1393

آتلیه دو و نیم سالگی

بالاخره بعد از چند هفته تاخیر اومدیم انقد مطلب و عکس دارم که بزارم این سه هفته بخاطر مریضی وانیا نشده بزارم ولی علی الحساب عکسهای آتلیه رو میزارم چون حجماشون کمه و خیلی وقت نمیگیره تا بعدا بیام بقیه مطالبو بزارم  روز 5 شنبه 25 اردیبهشت دقیقا روز تولد دو و نیم سالگی وانیا براش از آتلیه پاپا وقت گرفتم با وجود سختیش ولی عکسهای خوبی شد هر چند رو کمک بابا هم حساب کرده بودیم ولی بابایی رفت ساوه و ما بازم تنهایی رفتیم بعد از اونجام با دخترم رفتیم رستوران مادر و غذا خوردیم و وانیا یکم بازی کرد جای همگی خالی خوش گذشت حالا عکسهارو میزارم ادامه مطلب ببینید اینم عکسهای رستوران مادر &nbs...
26 ارديبهشت 1393
1